مه جبین توشه سفر بسته 

میرود به وادی عشاق زنده دل 

این بار ابراهیم اذان گوی بت شکن 

یا پدر پیر فلک قرعه ای زده 

سفر به سرزمین توت فرنگی های بهاری را 

هر چه هست مادر گیتی 

ملکه سبا را تا ملک سلیمان هم سفرست 

صد قدح نوش دهدش 

تا رویای شیرین نرود ز جان شیرین 

در جان ماه پیکر کوهی از شیر شیرین جاری هست 

فرهاد کوه تراش چه باشد چه نباشد 

مه دخت 

نظری ندارد که سایه 

طالب و خریدار باشد 

گوهر سیمین روی را .

مه پیکر 

نوشید شیری از ساغر فرهاد سایه شکن 

ان شیر 

چون اشک ققنوس

مرحمی شد 

بر عزت مروایدی او ؛ 

زیبای خفته 

ز سر نوشداروی سهراب 

از کابوسی 

بیست ساله برخواست 

خویش را یافت در بند 

به هوس وصال مدام 

گسست بندها را.

و ره باغ همسفران پیش گرفت 

سایه نگاهش داشت 

سایه 

لحظه گویاس 

مه پیشونی خواند لحظه را 

تو در میان گل ها چون گل در میان خاری .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها