صحف مکرمة



باد 

اگر بخواهی به دستت بگیریش 

از تو میگریزد

اما وقتی خود را به خیال باد میسپاری 

در لحظه صاحب یکدیگر میشوید 

من این چنین رویاهای صادق ام را به نسیم بهمن تقدیم میکنم

تا به جنگل موج ها برساند 

دستی در انتظار هست 

نهال نو پا

جلال وجان اش دهید 

بوسه ی دریا 

نشان 

رویاس

باد 

اما روح 

رویاس

که او را 

به مهمانی دریا رساند

تارا





بر قدر مطلق گیسوان ام  دلبری میکنی

تو دردانه ستاره ی

وجودم ای 

از تو شجاعت را اموختم 

رفتن بر نوک صخره ها را 

صعود را 

هبوط را 

نخستین بار با ضریح چشمان ات تجربه میکردم 

روز اسپندگان 

روز ولنتاین 

روز های دیگر 

برایم بی معناست

تو نشان روز منی ، فروغ ابدی هستی ِمنی 

اری 

تو 

نقش ونگار 

صومعه منی

و 

تک هجاترین 

انتظار قلب 

منی

تو رویای تعبیر شده ماه جبین ات هستی

تو 

بید مجنون 

قلب یخ زده منی 

دست هایت شالگردنی است 

از جنس پروانه 

بر جزیره لب های بی قرارم ،

موج بغض و اشک 

جزایر را به مَد رساند 

و بوسه های طعم دار تو 

جزر را به جزایر هدیه کرد 

و این حکایت 

جزایر ناز شد 

که هر روز نسل های 

شیرین وفرهاد را به تماشا میخواند 

ملک جوان بخت با ناشکیبایی مینویسم 

تو دلبر ترین 

نغمه ی

این روز های منی ❤️☘️


شهرزاد



باد 

اگر بخواهی به دستت بگیریش 

از تو میگریزد

اما وقتی خود را به خیال باد میسپاری 

در لحظه صاحب یکدیگر میشوید 

من این چنین رویاهای صادق ام را به نسیم بهمن تقدیم میکنم

تا به جنگل موج ها برساند 

دستی در انتظار هست 

نهال نو پا

جلال وجان اش دهید 

بوسه ی دریا 

نشان 

رویاس

باد 

اما روح 

رویاس

که او را 

به مهمانی دریا رساند

تارا






نفس ملامتگرم میخواهد عصیان کنم

و ناگفته هارا بگویم 

خسته ام از این جهان نانجیب

جهان که لاشه مرده اش فقط دارد از روح ما انسان های غفلت زده تغذیه میکند

دلم میخواهد فرار کنم وبرگردم به اصل خلقت ام خاک

چه شیرین و ارام هست سرمای خاک

چه زیبا هست ان خاک که دراغوش عزرائیل به عرش الهی رود

اما قبل از همه این ها میخواهم این جهان را با تمام غم ها ومصیبت هایی که برایم داشته رها کنم

و به جایش درخت امید و گل محبت پرورش دهم 

میخواهم در لباس و نشئه ای دیگر زندگی کنم

دوست دارم به همه عزیزان ام فکر کنم در جایی که تفکر کردن 

و تصور کردن حق کسی را ضایع نمیکند

در دنیایی که نه حق هست نه امتیازی نه تکلیفی 

فقط خدا هست و فقط من  

جهان نامحرم هست 

ومن به فراق روزگار میگذرانم

گاهی به عطش یار برمی خیزم تا چشمه زمزم او مرا سیراب کند

اما آن سراب آیینه جهان نماست 

در این دنیا سعی صفا ومروه من ابدی هست

تکیده روحی هست که فلسفه اش را هم هبوط میداند

هر چه میگذرد نرگس من نمی آید فقط کمی دیر نکرده است 

واقعا دیر شده است جهان بدتر از این دیگر درجهان ابلیس قابل تصور نیست

همه نور نگاه مجروح من شمیم یاس اوست 

من چتر مژگان ام را میبندم   و ساحل چشمانم را از باران غم اش سیراب میکنم  

همین قدر تلخ 

همین قدر غیر شاعرانه 


ارمیا




زیبا

عشق را هنوز

می توان بوسید.!

من عاشق

چیدن

سیب های لبخند توام

عشق را هنوز 

می توان نوشید !

من عاشق 

چیدن 

شکوفه های نرگس خمارتوام

عشق را هنوز 

می توان در نوردید!.

من عاشق 

برهم زدن 

ماه تو و مهرآسمان ام 

در نگارخانه ی وجودم

  رویا محبوب



روزی در حال سرگردانی و بی خبری از امتحان زبان 

انار سرخ نامی گله کرد به امتحان 

چرا پسا امتحان های ما باید سپری شود به غم وغصه و عجز والتماس از استاد ودر تقدیر امده است که دانشجوی باحال خوب درس خوان وبعدش نخور غصه در تقدیر قهار امتحان

این ها را که خواندم حالتی از سکر وسرمستی بر من نایل امد که چگونه است که تو ای دخترک شاعر حقوق خوان

غصه میخوری بر فلسفه دوست داشتن عشق های افلاطونی نافرجام بیا و حرف شیخ ات را گوش فرا ده

فرانسه ات را بخوان و قدر دان فرصت های گران

مبر گوش به نزد شیطان زیرا او دشمن وقت هست و زمان

تو گر شیعه ی صاحب زمانی باید بدانی ارزش وقت را در این جهان 

حال بنشین و درس خوان از بحر حقوق 

در هنگام je me ropose اندکی بخوان از این کتاب الله تا روحت هم پاک شود از غفلت جهان 

به وقت میل کردن انار شعر  اندکی گل پر فلسفه  هم چاشنی اش بنما ای رویای شیرین زبان


:)

پاییز جان چه خوب آمدی 

وقت خانه تکانی دل آمدی 

باهم غم وناراحتی هاو افکار واوهام وخاطرات وبرگ های ریز ودرشت تلخ وگزنده واضافی را میخشکانیم و به باد صبا میسپاریم تا در تاروپود آسمان محوشوند 

باهم ریشه وخاطرات خوب وجذاب مهر و مدرسه و دانشگاه را دوره می کنیم 

ودر مسیر زندگی  دوباره رویا می سازیم از جنس آفتاب

مشکلات را 

با باران و آذرخش هایت 

منتهی الیه به اخر دنیا میکنیم .

پاییز زیبا با تو 

وفاداری را 

تاویل میکنم رویای محبوب


می روم تا شولای عریان ام را 

وصله دلتنگی بزنم


ن مدرن در دنیای فمینیسم 

در جهان مدرن 

با تغییر ات گسترده در ساحات زندگی فردی و اجتماعی بشر رخ داده  مهمترین بنیان جامعه ، نهاد خانواده دچار تحولات اساسی شده.

ظهور وبروز نوسازی و مدرنیته در قرون معاصر با اشاعه ی اندیشه های فمینیسم همراه بوده است .

نظریه های فمنیستی با رواج اندیشه فرد گرایی،نگرش منفی به ازدواج ، تولید مثل و  نقش مادری ، تجویز سقط جنین ، آزادی های کامل جنسی، تحقیر کار منزل 

و تشویق ن به کسب تحصیلات عالیه واشتغال خارج از خانه سبب شده است که از هویت ن تعریف جدیدی صورت پذیرد و این باز تعریف از هویت ن در جامعه ی غرب سبب شده است که زن در وادی تذبذب 

بین هویت طبیعی و فطری و هویت باز تعریف شده ، متحیر نگه داشته شود

در تحولات جمعیتی در جهان غرب نقش مکاتب فمینیستی قابل انکار نیست همانگونه یکی از اندیشمندان  رابرت بورک در رابطه با ایجاد ناهنجاری های اجتماعی جهان غرب به ویژه آمریکا معتقد است 

فمینیسم بدون آنکه چیز زیادی به ن بدهد ، مشکلات جدیدی را بر ن تحمیل کرده و سبب سردرگمی و ایجاد نیتی های کاذب در ن جهان مدرن شده است

وندی شلیت برای توصیف هویت زن در جامعه آمریکا 

این تعبیر را به کار میبرد ن که در دنیای مدرن روحیه لطیف نه دارند ؛ بیمار شناخته می شوند ،ن می توانند قاضی شوند ، وارد ارتش شوند ، روابط آزاد جنسی داشته باشند اما تنها یک چیز هست که دختر نمی تواند انجام دهد و آن زن بودن است .

در جهان مدرن لذت مادری و فرزند پروری به عنوان امری که نماد خلاقیت و آفرینندگی زن است به طور ماهرانه از او به غارت رفته است و عوض آن یک آزادی خطر آفرین را که نه تنها رضایت مندی اش را فراهم نمی کند بلکه آرامش طبیعی وی را هم نابود می کند به زن تحمیل کرده اند

ن در فرایند باز اندیشی مستمر هویت شان 

هر نوعی از هویت راکه او را به حوزه خصوصی محدود 

و از حوزه عمومی محروم کند واکنش نشان می دهند ، 

پس دیگر هویت زن خانه دار و هویت مادری نقش های مقبول وی نیست 

پس نهاد خانواده و باروری از مصادیق اند که باید طبق مکاتب فمینیسم به عنوان عامل عقب افتادگی زن 

به مرور محو بشوند و این هست علت اصلی بحران جمعیت در جهان پسامدرن غرب و ناهنجاری های جنسی و خشونت حقیقی علیه ن ‍‍‍


ذهن من دور افتاده 

از فلسفه .

هنوز هم دیالکتیک و علت نخستین را میجویی 

از نئو لیبرال ها و مارکسیست ها مگر چه خیری دیده ای جز بی خبری .

انها که هستی را از قفل کلید میشناسند و تبییین میکند 

به هنگام اذن بارگاه روح 

تنهاانکار را خوب اموخته اند

اما من هنوز هم از فلسفه دور افتاده ام 

فرزند نو نهال و بی زینت من این هست  

حقوق وتکالیف 

بزه وجرم

خسارت و جبران ان

دادخواست و ابلاغ 

حکم و قرار 

سند تجاری و ضمانت اجرایش

دیوان های بین الملل و نهضت ها

ساختار حکومت ها و نظام حقوقی

بودجه و مالیات و قوانین اداری

این هست فرزند قانون مدار و خاص من  

اما در لحظه ی خاکستر شدن روح  

که نوشداروی شعر و غزل را بر پیکر تکیده جاری میکنم

اما قبل از همه این ها میخواهم بنویسم 

فلسفه دور افتاده ام را فرا میگیرم


باد 

اگر بخواهی با دستت بگیریش 

از تو میگریزد

اما وقتی خود را به خیال باد میسپاری 

در لحظه صاحب یکدیگر میشوید 

من این چنین رویاهای صادق ام را به نسیم بهمن تقدیم میکنم

تا به جنگل موج ها برساند 

دستی در انتظار هست 

نهال نو پا

جلال وجان اش دهید 

بوسه ی دریا 

نشان 

رویاس

باد 

اما روح 

رویاس

که او را 

به مهمانی دریا رساند

تارا




بهار

بسم الله الرحمن الرحیم

بازبهارم

ارزوهاینهانم 

دلسپردهیجاودانم

دلداربیقرارم 

وایبهارم

بازباتومیسرایم 

تابدانممیکشمهردماینعشقرابرسرایام

تصنیفشیواینسیمرامیچکانمبردامانبهارم

ایسروهستیزیبایمناینغمهجاندارمن

ایشهیدخوشخراممنبماندراینبهارجانانجهانمن.

ایاوایهمنوایدلربایمن 

ایحوریبهشتاردیبهشتمن 

ویزیبایبیهمتایخردادمن

ویرفیقشفیقباوفایمن

ایلالهیداغدارعشقمن 

بماندرروحپاکوبیهمتایمن 

ایسیبممنوعهیباغنامیرایام 

ایعاشقانهیآراملایزالم 

بهارم 

خوشامدی 

بهقدروتقدیر  شبحیدرلافتیام 

نورای 

بیقرارم 

بماندربهارایمانام.

ازازلتاابد 

نقلکنم 

ازمعاشقهی 

رمضان 

وبهار

امسالم 

برایت


یاالله


مه جبین توشه سفر بسته 

میرود به وادی عشاق زنده دل 

این بار ابراهیم اذان گوی بت شکن 

یا پدر پیر فلک قرعه ای زده 

سفر به سرزمین توت فرنگی های بهاری را 

هر چه هست مادر گیتی 

ملکه سبا را تا ملک سلیمان هم سفرست 

صد قدح نوش دهدش 

تا رویای شیرین نرود ز جان شیرین 

در جان ماه پیکر کوهی از شیر شیرین جاری هست 

فرهاد کوه تراش چه باشد چه نباشد 

مه دخت 

نظری ندارد که سایه 

طالب و خریدار باشد 

گوهر سیمین روی را .

مه پیکر 

نوشید شیری از ساغر فرهاد سایه شکن 

ان شیر 

چون اشک ققنوس

مرحمی شد 

بر عزت مروایدی او ؛ 

زیبای خفته 

ز سر نوشداروی سهراب 

از کابوسی 

بیست ساله برخواست 

خویش را یافت در بند 

به هوس وصال مدام 

گسست بندها را.

و ره باغ همسفران پیش گرفت 

سایه نگاهش داشت 

سایه 

لحظه گویاس 

مه پیشونی خواند لحظه را 

تو در میان گل ها چون گل در میان خاری .


لیمو شیرین های یک مسافر 

مسافری در اتوبوس با پاکت پر از لیمو شیرین های ناب و هوس بر انگیز وارد شد 

ان مسافر پالتویی به رنگ لیمویی به تن داشت 

بسته ی لیموهایش را به قلب اش چسبانده بود 

هر که این صحنه را میدید فک میکرد 

انگار تمام هستی مسافردران پاکت لیمو هاهست 

مسافر خنده مرموزی بر لبان داشت 

ناگهان نگاه مسافر به غریبه ای اشنا بر خورد و در ان ایستاد 

با لبخندی که چال بر گونه هایش 

می انداخت 

سلامی نامرئی فرستاد . 

اتوبوس با سرعتی بی همتا پیچید 

و مسافر پاکت لیمو ها از دستش  رها شد 

ان لیمو ها را هر کدام آشکارا و خاص برایش ارزشمند بودند 

مسافر اما برای نجات لیمو هایش خودش را بر آغوش غریبه انداخت

 اما لیمو های او افتاده بودند 

و مسافر به ایستگاه بهشت رسیده بود 

غریبه فقط توانست چنتا از لیمو های او را نگه دارد 

بقیه لیموها بر کف اتوبوس رها شدند و مسافران دیگر

با سرعت خارج میشدند نمی توان لیمو ها را نجات داد

مسافر به غریبه گفت تو سایه ای 

غریبه به مسافر گفت تو کتابی 

مسافر با حالتی محزون که همه ی دارایی اش را در دست غریبه است گفت 

یک لیمو شیرین به من میدهی ؟

بعد مسافر با لیمویی یگانه از اتوبوس خارج شد 

اما غریبه در تحیر اینکه مسافر چرا همه ی لیموهایش را

رهااااا کرد .  و از غریبه خواست یک لیمو به او بدهد 

مگر همه ی انها مال مسافر نیست 

مسافر 

فرصتی 

برای 

بازگشت 

نداشت  

اما 

خندان بود

او 

لیمو شیرین اش را 

در زمستون سرد

به بهشت رساند .



نوشتن,بهترین ابزار بشر است

مخصوصا برای ان دسته از ادم هایی که غرور دارند و روی شان نمیشود به دیگران بگویند دوستت دارمبگویند معذرت میخواهم.بگویند خسته ایم.

من هیچ وقت به مادرم نگفتم دوستت دارم.

جایش برایش هر روز نامه مینویسم

.

اما بیا یک اسم رمزی باشد بین مان

برای روزهایی که درخت ها تمام میشوند و کاغذی نمیماند تا رویش برایت بنویسم :

فلانی جان!

دوستت دارم

برای ان روز یک جمله میگذاریم.

مثلا هر وقت گفتم هوا بارانیست,تو بدان کمی که دوستت دارم

یا هر وقت که گفتم دلم دم نوش ِ به لیمو میخواهد,آنجا دلم گرمای لحن ات را خواسته.

و

هر وقت گفتم سبز رنگ قشنگی است

این جا بفهم که از ته دلم دوستت دارمت.

اما انجایی که حتی اسم ِ رمزی نبود,آنجا که

فقط زل زدم به اقیانوس چشم هات

آنجا بدان که تمام شده ام

که به ساحلت نرسیده ام 

که خسته ام

.

خسته ایم آقا جان

دانی خستگی چیست ?

مریم  


زندگی انسان ها همچون کتاب هست 

تا یک فصلی  را نخوانی 

رسیدن به فصل های دیگر بی معناس 

این فصل های کتاب مثل فصل های سال اند

بهار زیباو پر از هیجان وعشق وخاطره های خوش 

و دوستان مهربون و عالی برایت دارد 

و تابستانی طولانی و پر از درس های جدید 

و تفریحات وحرف های تازه و 

پاییزی به تنوع رنگ های هستی و 

زیباترین غروب های خورشید و

میان سالی طلایی زندگی ات هست 

و زمستان فصل امید و مبارزه وانقلاب درونی 

و تلاش برای یک بهار جدید هست 

اری کتاب ها تورا به فراسوی تمام فصل ها 

در یک لحظه میبرن و 

تورا در چالش های عجیب قرار میدهند 

ودر اخر تو میمانی

با درسها واموخته ها وحال خوبت 

از همه لحظه های نابی 

که با ان فصول نفس کشیدی 

پس همیشه زندگیت را مثل یک کتاب تا انتها بنویس 

وبخون ویاد بگیر وزیباترین ها را بساز

کتاب گاهی مثل اجرهایی هست

که با ان خونه رویاهایت را بسازی 

افکار تنهایی هایت را در اتاقی امن مهمان کنی

تا انها همراه جملات عاشقانه واشنای کتاب 

باهم خیال ببافند و بازی سرنوشت 

را از سر بنویسند و خاطره بسازند 

وتورا در این مهمانی دونفره شان 

شریک خوشی ها وغم ها 

و تلخی ها وشیرینی هایشان بکنند

وبرای تو مثل مادربزرگی مهربان

شال گردنی از جنس ازادی و رهایی 

و امید و شجاعت ببافند 

وتو را دران شال همچون پروانهبزرگ کنن

تا روزی واقعا پروانه وار 

بخوانی وبنویسی 

وبخواهی وبسازی 


مه جبین توشه سفر بسته 

میرود به وادی عشاق زنده دل 

این بار ابراهیم اذان گوی بت شکن 

یا پدر پیر فلک قرعه ای زده 

سفر به سرزمین توت فرنگی های بهاری را 

هر چه هست مادر گیتی 

ملکه سبا را تا ملک سلیمان هم سفرست 

صد قدح نوش دهدش 

تا رویای شیرین نرود ز جان شیرین 

در جان ماه پیکر کوهی از شیر شیرین جاری هست 

فرهاد کوه تراش چه باشد چه نباشد 

مه دخت 

نظری ندارد که سایه 

طالب و خریدار باشد 

گوهر سیمین روی را .

مه پیکر 

نوشید شیری از ساغر فرهاد سایه شکن 

ان شیر 

چون اشک ققنوس

مرحمی شد 

بر عزت مروایدی او ؛ 

زیبای خفته 

ز سر نوشداروی سهراب 

از کابوسی 

بیست ساله برخاست 

خویش را یافت در بند 

به هوس وصال مدام 

گسست بندها را.

و ره باغ همسفران پیش گرفت 

سایه نگاهش داشت 

سایه 

لحظه گویاس 

مه پیشونی خواند لحظه را 

تو در میان گل ها چون گل در میان خاری .


خواهرم 

دلبرکم 

خواستم شعری 

در وصف دلبری هایت بسرایم نشد

 واژه ها تعظیم کردند 

خواستم در استعاره ای نهان

گیسوانت را به رایحه زندگی بسپارم نشد 

اما اما 

ای کاش میتوانستم بنویسم  

طعم خنده های تو نمکین هست 

ای کاش میتوانستم بگویم

نگاه خواهرانه تو رنگین هست 

زنجیر موووی تو به عطر یاس هست 

آینه روح من 

از طرف شهرزاد هزار ویک شب به 

جانِ جانان ام 

که خواهان کل جهان ام 

برایت ؛ 

به هنگام اردیبهشت همیشه عاشق میشوم 

تا از یاد مبرم 

همه فرشته ها در اقیانوس اردیبهشت 

به جهان هدیه 

میشوند 

فرشته ی من 

از اسفند انتظار 

تا وصال بهشت 

به شوقت 

حیاط خانه 

را با نرگس ویاسمن 

آذین میبندم 

و حوض نقره را 

با سیب های سرخ 

که یاداور گونه های اتشین توست 

می آرایم 

تا بدانی 

که به شوق 

آمدنت 

چه دیوانگی ها که نمیکنم ..

رویای محبوب



نوشتن,بهترین ابزار بشر است

مخصوصا برای ان دسته از ادم هایی که غرور دارند و روی شان نمیشود به دیگران بگویند دوستت دارمبگویند معذرت میخواهم.بگویند خسته ایم.

من هیچ وقت به مادرم نگفتم دوستت دارم.

جایش برایش هر روز نامه مینویسم

.

اما بیا یک اسم رمزی باشد بین مان

برای روزهایی که درخت ها تمام میشوند و کاغذی نمیماند تا رویش برایت بنویسم :

فلانی جان!

دوستت دارم

برای ان روز یک جمله میگذاریم.

مثلا هر وقت گفتم هوا بارانیست,تو بدان کمی  دوستت دارم

یا هر وقت که گفتم دلم دم نوش ِ به لیمو میخواهد,آنجا دلم گرمای لحن ات را خواسته.

و

هر وقت گفتم سبز رنگ قشنگی است

این جا بفهم که از ته دلم دوستت دارمت.

اما انجایی که حتی اسم ِ رمزی نبود,آنجا که

فقط زل زدم به اقیانوس چشم هات

آنجا بدان که تمام شده ام

که به ساحلت نرسیده ام 

که خسته ام

.

خسته ایم آقا جان

دانی خستگی چیست ?

مریم  


لیمو شیرین های یک مسافر 

مسافری در اتوبوس با پاکت پر از لیمو شیرین های ناب و هوس بر انگیز وارد شد 

ان مسافر پالتویی به رنگ لیمویی به تن داشت 

بسته ی لیموهایش را به قلب اش چسبانده بود 

هر که این صحنه را میدید فک میکرد 

انگار تمام هستی مسافر در آن  پاکت لیمو هاهست 

مسافر خنده مرموزی بر لبان داشت 

ناگهان نگاه مسافر به غریبه ای اشنا بر خورد و در ان ایستاد 

با لبخندی که چال بر گونه هایش 

می انداخت 

سلامی نامرئی فرستاد . 

اتوبوس با سرعتی بی همتا پیچید 

و مسافر پاکت لیمو ها از دستش  رها شد 

ان لیمو ها را هر کدام آشکارا و خاص برایش ارزشمند بودند 

مسافر اما برای نجات لیمو هایش خودش را بر آغوش غریبه انداخت

 اما لیمو های او افتاده بودند 

و مسافر به ایستگاه بهشت رسیده بود 

غریبه فقط توانست چنتا از لیمو های او را نگه دارد 

بقیه لیموها بر کف اتوبوس رها شدند و مسافران دیگر

با سرعت خارج میشدند نمی توان لیمو ها را نجات داد

مسافر به غریبه گفت تو سایه ای 

غریبه به مسافر گفت تو کتابی 

مسافر با حالتی محزون که همه ی دارایی اش را در دست غریبه است گفت 

یک لیمو شیرین به من میدهی ؟

بعد مسافر با لیمویی یگانه از اتوبوس خارج شد 

اما غریبه در تحیر اینکه مسافر چرا همه ی لیموهایش را

رهااااا کرد .  و از غریبه خواست یک لیمو به او بدهد 

مگر همه ی انها مال مسافر نیست 

مسافر 

فرصتی 

برای 

بازگشت 

نداشت  

اما 

خندان بود

او 

لیمو شیرین اش را 

در زمستون سرد

به بهشت رساند .


درخت گیلاس 

یا میوه ممنوعه 

چه زیباس شکوفه های گیلاس

 در بهار عاشقان

به هنگام پیچیدن عطرش 

در کوی وبرزن شهر دلبران

همه مردم شهر به هوس 

چیدن میوه ممنوعه 

دور باغ حیاط خانه ما 

روانه میشوند

خاله من بیمار است 

من با او هر بهار 

شکوفه های گیلاس 

را تماشا میکردیم

 تا در وقت رسیدن

محصول محبت مان  

را به کودکان شهرمان

 هدیه دهیم

خاله جان چرا بر نمیخیزی 

پروانه من بلند شو 

من را طاقت بیماری تو نیست 

تو بخشی از وجود منی

گیلاس میوه ممنوعه برایم شده 

اری 

درخت بیست ساله ای که تو

 در روز میلادم 

کاشتی و پروراندی 

الان دیگر نهال جوان نیست 

یک مادر بیست ساله هست 

که دختران کوچک وآبدارش 

در خرداد دلبری میکنند

اما اما

جانان من 

دوست من 

مهربون ترین ام 

تب گیلاس گرفته

من بی او چه طور تاب بیاورم 

شکوفه های گیلاس 

برایم خنده هایش را تداعی میکند 

عطر شکوفه ها 

خیال رایحه گیسوانش را در سرم پر میکند 

و جنون دوست داشتنت 

همه ی سهم من هست از این اقیانوس غم 

از وقتی که شادابی چشمانت پر کشید 

از وقتی که لبخند پروانه وارت 

را از من دور کردی 

رمز عشق و بی قراری را فهمیدم 

از وقتی که نامت را یاد گرفتم

اشک بر گونه هایم جاری میشود

نام ات پیش از این عزیز بود

حال همه هستی من هست 

اخ 

دیوار باغ خانه مان 

خراب شده 

در خت گیلاس ام 

میوه ممنوعه 

تو انجا نشستی 

مثل همیشه 

منتظر رویا هستی 

من در آغوشت جا میگیرم 

با همه وجودم ریحانه تو را نفس میکشم

خاله جان 

نرو 

بعد تو گیلاس

برایم میوه ممنوعه میشود

دلبر رویا 

با تو قاصدک هستم 

بی تو 

بی نشانم

پرپرشده ام 

.

.

.

.

شیرین جان رویا بمان 

شیرین رویا قصه بخوان 

به وقت خرداد 

باهم از حیاط کوچک مان 

میوه ممنوعه میچینیم 

گر ببارم از 

عشق تو  

پروانه وجودت 

با شمع من 

حلقه نوازی میکند

راه رسیدن به تو 

چنین دور 

مینماید 

خاله جان 

در آغوش 

درخت من 

جان دوباره گرفتی

اما دیگر من 

گیلاس نمیخورم 

تو 

گیلاس من شدی

بید مجنون ام شدی

حال فقط 

درخت بیست ساله 

نهال عمر من نیس

میوه ممنوعه نیس

تجلی گاه ریاح توس 

و خلوتگاه اسرار من  .

تو گوهر 

بیع رویا 

با پروردگارش 

شدی .

آری 

تو

گل 

منتخب 

بوستان 

هستی



این روزها 

به مرگ و هویت 

وآرزو ورویاهام 

و عشق و انسانیت و زیبایی و 

اهل بیت و قرآن 

و جهان و خدا 

که مسئله اول واخر من همیشه هست

بیشتراز قبل می اندیشم و کشف وشهود میکنم


به سوره ی مریم که همیشه انس خاصی با آن داشتم 

به حضرت عباس که جوری دیگری عشق را برایم معنا کرد 

به امام زمان که حق را طوری دیگر برایم تعریف کرد 


و به خدا که همیشه از ورای احساساتم و قلبم وعقل ام  

با تمام حب ذات هایم با وصف دیگری 

می خواندمش واستجابت میکرد مرا. 


خداوندا در ماه عاشقان ات 

 محبت کردن وعشق ورزیدن را از من دریغ نکن

خداوندا همانم کن که تو خواهی .

این هست حاجت من
در شب 
لیلة الرغائب
امیدوارم فرشته آرزوها
بهترین 
آرزوی ما 
دیدن روی 
یوسف زهرا سلام الله علیها ؛ 
و تشکیل  
امت مهدوی هست
را با عجل یک چشم بر هم زدن
استجابت  نماید . 

ارمیا

به تاریخ 

ثانیه های انتهایی 

29 اسفند 97

نمیخواهم فلسفی حرف بزنم

فقط دوس دارم

در این لحظات 

نفس های روح مو

با اشعار شیخ شاخ نبات تنظیم کنم 

 *


دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید


بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید


جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید


از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید


گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان

هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید


تا اخرین یادگاری من 

رد پای خواجه حافظ شیرازی باشد


عیدتون پیشاپیش مبارک 

 

❤️❤️


واییییی اول فروردین شد

برای  لیلی شدن 

پیش از انکه مجنون بخواهی 

باید حال عشق داشته باشی 

میدانی چه طور ؟

برو و در خاک های عاشقان 

با مجنون های بی سر و نشان 

نفس بکش

کجاست خاک عاشقان ؟

خاک عشق 

همان جایی است 

که پروانه ها 

بر روی مجنون های شلمچه و طلائیه 

تربت کربلا 

میسازند . 

لیلی 

در امواج پر خروش اروند

در نیزار های گرم هور 

در سنگریزه های دوکوهه

بر روی رمل های بی تاب و بی قرار فکه

فقط 

نشان 

عشق 

را می جوید  

اری 

لیلی 

با هر

یا فاطمه

یا علی 

یا حسین

دوباره 

جان و روح گرفت

 لیلی

از 

عطر 

هویزه

پیداس

.

لیلی

نوری است 

که در کالبد 

فرشته ها 

تجلی 

میکند

هر 

فرشته

در حال 

مکاشفه هست

در این سفر ؛

یک فرشته

درفش یا فاطمه زهرا را استوار میکند

یک فرشته

تصاویر زیبای هم سفران را 

در ضریح دوربین حبس میکند

یک فرشته 

دل نوشته های لیلی را زمزمه میکند و مینگارد

اما فرشته های دیگر

با پیوند دل ودست با هم عقد اخوت میبندند

و در سفر نور 

عهد میبندند

که هر کدام که شهید شود 

شفاعت دیگری کند

ودست ها از هم نمی گسلند 

مثل سد که در طلائیه 

هر چه مجنون تلاش کرد نشکست .

این 

بود

حکایت ما

و عجیب وغریب هست 

حکایت دلدادگی

لیلی زنده ای ؟ هنوز نه ! 

لیلی

فرشته ها ی بی قرار را در دو کوهه جمع کرد

و در شلمچه رهایشان کرد

و در کربلا به هم ملحق شان میکند .



آبی آسمانی رنگ دلبرانه ای ست

دانی حقیقت و غایت جوهر زیبا  این آبی مثل چیست ؟

یک روسری حریر 

در دشت های گل آفتاب گردان 

در کنار شاپرک ها و زنبورها

که با رایحه یاس معطر شده

بر روی بازوان دختر شهری با تصنیف باد هم سرایی میکند

دختر شهری 

با کوزه ای در دست 

دست هایی که سفید ست 

چون هنوز با خاک دوستی نکرده

و دستان نرم لرزان دارد که روح شکننده صاحبش را به رخ میکشد ؟ برای چه ؟

دستانی که هنوز ریشه های هویج و چغندر را از مزرعه در نیاورده.

یا پنبه های نرم را 

که مثل شبنم های خنک 

با تو ذکر میگویند 

را از مادر شان جدا نکرده 

تا برای زمستان سردش 

یک شال کمری ببافد

این هست ظاهر دختر شهری 

اما روح وحشی و بی قرار او 

لاشه ی او را از سرزمین مردگان

به این بقعه ی آسمان آبی دعوت کرده 

تا پناه اش دهد .

دختر شهری 

با انگشتان ظریف و کشیده اش 

خاک را لمس میکند

با آفتاب همه ی شکنندگی های روحش  را میسوزاند

پوستی سوخته 

دستان یک بانو روستایی

دندان هایی که 

که با خنده های بانوی روستایی

گویا میخواهند یک گالری هنر را افتتاح کنند

ضربان و نفس گرم 

مژه هایی که زیر خورشید کویر نفس میکشد

کمری که از بس پنبه کاشته وبرداشته باریک شده

دستان وساق پاهایی که قوت خاصی گرفته

این بانو را یک رند بلاکش کرده

چشمانی که هر شب با سرمه به اغوش رویا میرون

گیسوانی که با گل رز و نسترن شسته میشون

این هست ظرافت های یک دختر شهری

 که بانوی  فیلسوف را  از نقاب روستا 

 به من نشان داد


شوکران مینوشم می فهمم که حبه قند هست

عسل می نوشم پندارم که زهرست 

لبخند می زنم اما عمق تلخی ها محاصره ام کردن

اشک بار می دوم اما در لحظه آرامش لبخندت مرا نگاه می دارد

این چه تناقض محالی است که تو حواله ام کرده ای

در رایحه باران بهار مثل زمهریر سوزان زمستان 

دستانم را در گریبان میکنم تا خاطرات شیرین تو را قاصدک های پر پر شده همراه خود مبرند

آه سردم را فرو میخورم تا تلخی های درونم طبیعت عاشقان بهار را محاق نکند 

از اسفندی که تو ترکم گفتی دیگر عشق را تنها بر مژگان ام تحمیل مینمایم .

این سیره عاشقی نبود ای بی وطن

سلطان قلب ام بودی 

اما حال سالار قافله را به یغما بردی 

الماس های ناب ام را به ثمن بخس فروختی

راست گفته اند قدما

قدر زر زرگر شناسد 

قدر گوهر گوهری

بغض بی وفایی ات مثل رود مجری میشود

و به دریای گلوی ام میریزد 

و سیلاب اش تمام وطنم را به تباهی کشانده است 

کنج کنج دالان قلب ام از شوق دیدارت می تپید 

حال گورستانی ازلی شده 

مادرم می گوید این مرد طلسمت کرده است 

فکر میکند سحر تو با آب باطل میشود

طفلکم نمیداند مسئله عشق ورزیدن به تو نیست 

این بیماری واگیردار عشق است که مبتلا شده ام 

هرکسی کنارم بنشیند ناقل میشود 

اخر حکایت ما از مه بهمن مشخص بود

پرستو که عاشق شاهین شکاری می شود 

تفاوت هستی من با هر صیدی آشکار است

 صیادم نخواهد شکار می شوم 

هر تکه جهان که رایحه ی روحت می رسد بی قرارم میکند

مرا دلبر نامیدی ولی تو خود استاد دل شکاندنی

دستان مردانه ات در یک روز زمستانی قلب بهاری ام را تسخیر کرد

حال به هنگام بهارِ جانان ، جانِ شیرین ام رهایم کرده ای 

بوسه هایت بانوی درونم را تا فلک الافلاک به معراج می برد

دیگر لبانت بنده نوازی نمی کند

روزی در مسیر خروشان اروند 

ربّ ام را به عزتش قسم دادم 

بارالهی مبادا شهرآشوب شوم .

اکنون او را به الوهیت اش سوگند میدهم 

جام محاق ای  نثارم نماید

احوال من پیش از این با تو خوب بود حتی در خیال 

اکنون که خیالات تو را ندارم چه کنم ؟





سلام 

بر ریاح رزهای باغ اسرارم  

ای رویای تعبیر نشده 

ایخوابازیادبردهشده

ای بهشتفراموششده

ای ندایازیادرفته

ای آوایدوستداشتنی 

ایکعبهی آرامش بخش

ایحسناببیهمانند

ایمعشوقبهسامانام

دراسفندانتظاربر 

قلبمجروحمطلوعکردی

حالبهوقتبهشترمضان 

ازنظرمغایبشدی

ایراهبرآسمانیام

ایماهوستارهیوجودم 

ایخضرحیاتبخشام

ایپروانهینشانهدارم 

لیلیواربردلمنشانفراقزدی

بانویشاعردرونمرابیدارکردی

ازساحلآرامش 

بازبهدریایطوفان

 انتظارکشاندهشدم 

همچونبرهایکوچک

کهپیشازقربانی 

آباشمیدهند 

بابوسههایتحیاتمدادی

تادررمضانقربانیامکنی

قبولباشدازتواینقربانی.

اردیبهشتامسالبهشتنبود

فراترازبهشتهست

ورایوصالهست

خردادامسالهممیلادوعیدمنیست 

حیاتحقیقیهست 

 اما 

صبروقوة

تنها 

حلقهیمفقودهیاینوصالهست

کهدرچشمهیرمضاننوشیدهمیشود

ساقیرضوان

ساغرحیاترا

درشعلهیتیر 

بهدخترکشاعرهبوطکرده

میرساند.

پسایمهبانویباوفا

هفتمرتبه 

سعیکن 

صفایاردیبهشترا 

ومروهیخردادرا 

تابهزمزمتیربرسی.

اینبود

میعادگاهما.

وچهزیباستاینحکایت 

المومنونعندشروطهم

ایمانقلبترااستوارکن 

بهضریحدلمجنون.

تادررویایسحر

تورا 

بهدیدار 

نورالله

بشری 

دهد



بسماللهنور

ازطرفمادرمان 

جدهساداتفاطمهاهرا 

سلامودرودبهعمویعزیزم

 عباسبنعلیابیالطالب

عباسجان 

غیرتلایزالخدا

محبوبهمروتوجوانمردی

شوقآسمانوفرشتهگان

نوروروشنیخورشیدعفتفاطمه

ایانکههمیشهقمرمنیرخجولووامدار 

وجهسماویتوست

ایانکهنگینزیبایخلقتهستی 

دوباره 

درماهمهمانیخدالبخندیزدی

وفرشتهونوریازخودترابه 

ماهدیهدادی

دلبریهایتعموجان 

مجنونامکرده

عباسکهامده 

شیدایمکرده

دستانکوچکاش

مرواریدعصمتتورا 

بهرخجهانمیکشد

چشمانمحجوبش

بارانادبرا 

بهخضوعوتسلیممیاورد

ماشاءالله

نگویمعموجان 

ازهیبتاش

کهفقطسرووقامتپدرش

رابهیادممیاورد

درلبانشفقط 

یککلامهست

کهمرابهحیرتمیاورد

فخذهابهقوة

عموجان 

چهطورشکرگویم 

ایننعمترا 

اینپروانهکهازطلائیهدلها 

حوالهمانکردهای.

عموجان

الحمداللهشکراشکراوحمدا 

کهدوباره 

نوری 

ازگوهرتو

بهجهانعالم 

هدیهشد 

انهمدرشهرالله.

منبهشکرنعمتات

اینپروانهحوالهشدهرا

بهدرختعاشقیولایت 

پیوندمیزنم.

وازطاغوتپاکومبرامیکنم

دردانهزهرا 

میپرورمتتاروزی 

کهبهنرگسجهان

سلامگویی 

وازانصارصاحبامانشوی.

ارمیا



الم



بسماللهالرحمنالرحیم 

بهیاداباعبدالله

سلامسیدوسالارم 

خورشیدکربلا

آذرخشوکوبندهیدلها

قلبتپندهیشیعه

کهدراشکهایمانجاریهستی 

واحیایمانمیکنی 

مارادرشبهایقدربه 

اشکهایعشقتانمطهروحیکند 

ومخرجکنماراازنارکه 

حقیقتشاشدوریازشماست

عشقیعنیبوسیدن

 تربتجوشانتکهنوروحباش 

مارادراربعینبهسمتتمیکشاند

همچونکودکی 

دنبالشیرهیوجودیمادرهست 

دوستداشتناتازشیرمادرهست 

حسینجان 

ایعشقمادرزادمحسینحسین.

حواسمانهستکهگذشت 

یکدههماهمهمونی 

وماهنوزروزیهایمانوحوالههایمان

 درفکهوطلائیهوشلمچه

 رابهامضایحیدرعلویندادهایم.

اینجمعهازگذشتهتشنهترولبیکگوتر 

منتظریوسفزهرایمانهستیم 

تابالاخرهنرگسهابهباغنشینند

وچشمانسوختهوگداخته

 ازعشقتانمنورشود 

بهآفتابیکهدرحجابجهلوسستیماست

سیدیومولایی 

خستهنیستیم  پرازانگیزهودلاوریهستیم 

برای کوبیدن وساختن امت مهدوی  .

پسبیاآقاجانم 

بیاکهشبقدرمانباتوتقدیروگرهبزنیم

بیاکهمشقمیکنیمازعموجانمان

 عباسدرسادبوسقایتوولایت

 وانتظارراوغیرتومروترا

مافخذهابهقوةوقلدرانه

 درجبههوگامدومانقلابمانهستیم.

وحاجاتمانراحوالهمیدهیم

 بهدعاهایمخلصوکوچکمان 

دربینالطلوعیناهلسلاموجنت

بیاصاحبامرکهسرسفرهتاننشستهایم

 بیواسطه 

وبرایچشیدنعشقومجاهده

 دررکابتانروزههایمانراقسمتمیکنیم 

ودعاهایمانراشریکهممیسازیم 

ومناجاتوسحرهایمان

 رابااشکهایمانوتکالیفمان 

بهشماهدیهمیکنیم

 وطلبروزیمینماییم

یامهدی.










نفسهایاخرینبهار

سلام 

خردادجاودانم 

چهحماسیآمدی

بالشکرآذرخشوصاعقهآمدی

شبیهخونیزدیبردلاردیبهشت

تاکهگویینشانهیمادرمبهاررا

ازمن نیزبجویید،.

آنهاکهگویندخردادبهفرزندانتابستانمانی.

منازخواهرمفروردینبارانرا 

وازدوستباوفایماردیبهشتنسیمبادصبارا

بهمیراثمیبرم.

تاپروانههایمادرمبهاررابهرقصوپایکوبیدعوتکنم.

بهارهنوزهستونفسمیکشد.

و مثال جوانی هم چون نهال بهارست.

باغ بان دلسوز من گفت خود رو باش ای گل زیبای من 

تا غصه هایتان تمام شود 

من به یک اشاره از تو وطنم را .

جامعه ام را

آرمان شهر وتمدن ام را میسازم .

با حرکت انقلابی 

زیرا من فرزند بهارم 

مادرم مرا انقلابی آفریده هست .

و من رویاهای محبوب ام 

را در چشمان پر فروغ ولّی و رهبر عزیزم تاویل میکنم .

باشد که فجر صادق 

ظهور نرگس ام  را ببینم

تا با عطر پیراهن یوسف زهرا

جهان را به وعده ونصرت حق پروردگار عالم بشارت دهیم .

بهار نفس میکشد .

در اقیانوس شب های قدر 

در سحر های ماه رمضان 

و من هر لحظه  بیشتر از قبل ایمان می آورم

تا رسیدن من ِ او قدمی و یک گام پیشتر نمانده هست .



بسماللهنور

ازطرفمادرمان 

جدهساداتفاطمهاهرا 

سلامودرودبهعمویعزیزم

 عباسبنعلیابیالطالب

عباسجان 

غیرتلایزالخدا

محبوبهمروتوجوانمردی

شوقآسمانوفرشتگان

نوروروشنیخورشیدعفتفاطمه

ایانکههمیشهقمرمنیرخجولووامدار 

وجهسماویتوست

ایانکهنگینزیبایخلقتهستی 

دوباره 

درماهمهمانیخدالبخندیزدی

وفرشتهونوریازخودترابه 

ماهدیهدادی

دلبریهایتعموجان 

مجنونامکرده

عباسکهامده 

شیدایمکرده

دستانکوچکاش

مرواریدعصمتتورا 

بهرخجهانمیکشد

چشمانمحجوبش

بارانادبرا 

بهخضوعوتسلیممیاورد

ماشاءالله

نگویمعموجان 

ازهیبتاش

کهفقطسرووقامتپدرش

رابهیادممیاورد

درلبانشفقط 

یککلامهست

کهمرابهحیرتمیاورد

فخذهابهقوة

عموجان 

چهطورشکرگویم 

ایننعمترا 

اینپروانهکهازطلائیهدلها 

حوالهمانکردهای.

عموجان

الحمداللهشکراشکراوحمدا 

کهدوباره 

نوری 

ازگوهرتو

بهجهانعالم 

هدیهشد 

انهمدرشهرالله.

منبهشکرنعمتات

اینپروانهحوالهشدهرا

بهدرختعاشقیولایت 

پیوندمیزنم.

وازطاغوتپاکومبرامیکنم

دردانهزهرا 

میپرورمتتاروزی 

کهبهنرگسجهان

سلامگویی 

وازانصارصاحبامانشوی.

ارمیا



بسماللهالرحمنالرحیم 

خرمشهردردمندهست

ایخونینشهر تپندهمن

منمعشوقامرا 

درمسجدجامعوداعگفتم 

توبهخاطرداری 

وشاهدمدراینجهانتاریکهستی.

مسجدجامع 

همیشهمیدان انقلابلیلیها 

ودلبریهایمجنون

 ولعلخونینلیلیهاست.

خرمشهر

 مجنونامچههنگامیآزادمیشود

روزیدیگر 

هفتهدیگر 

ماهدیگر 

یاسالدیگر

چههنگامیزمزمنورمجنونامرامینوشم.

قلبشهرمنشبقدرهست

دربیپناهیپناهمیبرمبهاینکهکشانتقدیر 

تاخرمشهرمجنونامآزادشود

وماهمنیرمطلوعکند.

وبسیاربسیارشیرینترمیدانیچیست

وصاللعللیلیبهخونمجنون.

ایدوکوههمقرعاشقان 

کهفاولمجنونمن توهستی 

چهکردیایدوکوهه.

توچندلیلیومجنونرا 

درسرزمیننوربهعهدعشقکرامتدادهای.

باروحخستهمندراسفندانتظار

 چهکردیایدوکوهه

حالدرخردادآزادی 

بهدنبالکرانهیازلیمجنونامهستم.

درمسجدجامعخرمشهر 

دروازهایبهبهشتیافتم.

امامنهنوزرازدارحقیقتام 

اینرازداریراازخرمشهرآموختهام.

مجنونبینشانمن.

بهخرمشهرتبرو 

ولیخرمشهرلیلی

 همچنانپرخونهستودردمند.

روزیمیرسدخرمشهرهایمانرا 

فتحالفتوحکردهباشیم 

ودوبارهبهدوکوهه

 مفرجاویدانمانبازگردیم 

وعهدومیثاقمانراتجدیدکنیم.

بامنسخنبگوایدوکوهه.

منباخاکتوانسگرفتهام 

منبابارانمغفرتتوغسلعشقکردهام.

فلقتوچهرازهایعارفانهکهنمیگشاید 

دوکوهه 

مجنونمن 

خطخرمشهررا 

درگردانتخریبتوگشودهاست.

همهتاریخشاهدوشنوای 

آفاقوسیعقلبلیلی است.

لیلیهادرحرماسرارتودوکوهه

بهسجدهیعشقمفتخرشدند

لیلیجانحبلنمازشبرا

 برایقربانگاهامبرگزیدهام.

اینسخندوکوهههست 

نهاینسخنآشنایدوکوهههست

همانچشمانآشناییکهدرراهمعشوق 

درظلماتشباحیاکردهاست 

دوکوههبشنو 

سیداهلقلمصحیحگفت.

زمانبسترجاریعشقهست

تادرخودانسانهارابهخدابرساند 

وحیاتعندربدررقصمرگ 

معنامییابد.

وستارههایآسمانکهروشنیوجلالشان

راازمجنونهایی 

کهنورحقیقیاندوامگرفتهاند

هرچهبجویی

ازعشق

ازانسانیت

ازآزادگی

درفتحخرمشهرپیدامیکنی.

واینلیلی 

میگوید

درودوسلامبفرست 

برتماممجنونهایخمینی.

اللهمصلِّعلیمحمدوآلمحمّدوعجِّلفرجهم 

ویکسلامودرودویژه

 ازازلتاابدبرسیداهلقلم

شهیدسیدمرتضیآوینی

کهروایتفتحدلهارا 

ازاوآموختهام

نفسهایاخرینبهار

سلام 

خردادجاودانم 

چهحماسیآمدی

بالشکرآذرخشوصاعقهآمدی

شبیهخونیزدیبردلاردیبهشت

تاکهگویینشانهیمادرمبهاررا

ازمن نیزبجویید،.

آنهاکهگویندخردادبهفرزندانتابستانمانی.

منازخواهرمفروردینبارانرا 

وازدوستباوفایماردیبهشتنسیمبادصبارا

بهمیراثمیبرم.

تاپروانههایمادرمبهاررابهرقصوپایکوبیدعوتکنم.

بهارهنوزهستونفسمیکشد.

و مثال جوانی هم چون نهال بهارست.

باغ بان دلسوز من گفت خود رو باش ای گل زیبای من 

تا غصه هایتان تمام شود 

من به یک اشاره از تو وطنم را .

جامعه ام را

آرمان شهر وتمدن ام را میسازم .

با حرکت انقلابی 

زیرا من فرزند بهارم 

مادرم مرا انقلابی آفریده هست .

و من رویاهای محبوب ام 

را در چشمان پر فروغ ولّی و رهبر عزیزم تاویل میکنم .

باشد که در فجر صادق 

ظهور نرگس ام  را ببینم

تا با عطر پیراهن یوسف زهرا

جهان را به وعده ونصرت حق پروردگار عالم بشارت دهیم .

بهار نفس میکشد .

در اقیانوس شب های قدر 

در سحر های ماه رمضان 

و من هر لحظه  بیشتر از قبل ایمان می آورم

تا رسیدن من ِ او قدمی و یک گام پیشتر نمانده هست .


بسم الله الرحمن الرحیم

بیتابممثلقاصدک 

پرپرممثلبالپروانه

خونیناممثلارغوان 

دلتنگاممثلشقایق 

بیپناهممثلبنفشه

کوچکاممثلشبنم

زیبایممثلرز

منتظرممثلنرگس

اینهاهمهمنم

مژههایمبانسیمنورمیرقصد

اشکهایمبابارانانسدارد

وخندههایمباشهدگلهاخاطرهدارد

دخترینابیناهستمدرشهرکوران 

کوریاینجاسیاهینیست 

کوریاینجاسفیداست

کورهاچشمبرمحبتبستهاند.

ناشنواهاگوشبرحقبستهاند.

حقوعدالتنوزادیگریاناست 

امامشتاقبهشیرایمانیست 

کهدرماهمهمانیخدابه 

کامروزهداراننوشاندهمیشود.

ماهکاملهست.

چهزود 

چهبیقرارانه 

ماهعسلداردتماممیشود

اندکیآهستهترایمه 

منهنوز 

ازنفسهایمناجاتهایسحرسیرابنشدم

هنوزعشقرادرکنکردهام 

هنوزهمهیوجودمرا 

باخونمولایمعلیغسلندادهام.

ماهمنبمان.

بیتوبیقرارمیشوم 

دوبارهزخرفدنیامارومیبرد.

قرصقمربالبخندیزیباپاسخداد

منتورادراینسیروزپروراندم

تادرمنتهیالیهمنآمادهباشی 

بیتابنشوماهیکوچکام

نقشزیبایمناجاتهایسحریمن 

برحریرقلباتمصورشده.

وبهشتخداروترسیمکرده

ایدخترحوابهشتراازدستمده

وسیبممنوعهدنیارامخور

اینگارسرمستباقوةوتلاش 

آبادواصلاحکنجهانرا

تاسالدیگر 

یکنوبرانهجدیدازجنةفردوسبرایتآورم

ومنباقطراتشبنمچشمهایم 

رفتناترابهانتظاردیدم

وگفتمرزقمغفرتامراحوالهنکردهای؟

قمرمنیرمبرگشتگفتحوالهدادهام 

اشکهایترادریاب 

انهاهمانزمزمنورهستند


بسم الخالق الباری و مصور
 لبخند،نفسزیبایزندگیست 

وبوسهایاستبر  لبهاینورانیمحبت

بالبخندهایعسلگونهات،اینخورشیددرونمراشفافیببخش

،بانویخردادیمن!

بانویخردادیمن

درکهکشانلایتناهیعشق،مجاهدت 

،یعنیاستقامتواستقامتیعنیمجاهدت 

دوستداشتنگام  نخستیناست،وابتلابهدرد،

دردساریوجاری،نخستینازلیوابدیست 

خداوندیکتا

پیشازانکهروحمرابیافریند

پیشازانکهاصلاانسانبیافریندم

عشقبهاقیانوسسیاهچشمانترا 

همچونرویایمخملی

 دروجودمبهودیعهگذاشت 

برایمجنونمنزمانوجودندارد

 تاحضورشسببشودکهدیریازودبهمیعادگاهبرسد.

اوهزارسالاستکهدرکرانهاروند

 ایستادهاست 

اومیگوید:

محبتیککشتینیست 

کهاگردیررسیدییااندکیدیرحتی 

توجابمانیباچشمانی 

کهازاشکحسرتمرواریدیشده 

یالبخندیکههنوزنشکفتهپژمردهشود 

جوششعشق،درهستیعشقاست 

نهدرشکوفههاییاسیکه 

بهتاجسرعشقمیبندی 

یاانگشترالماسیکه 

بهدستاننرماشمیاندازی 

ومنپرسیدمچهطوراستبیزمانایدرعشق 

عشقهمانحرکتجوهروجوداست

وحقیقتاناستکهزمانمحتاجعشقاست 

عشقکمالوپویش 

جانراخواهاناستبانویزیبایخردادیمن!

عشقهمچونچایدورنگایاستکهبایددنبال 

لحظهینابنوشیدنشوگرمایروحافزایشباشی.

تابارقصشعلههایمزخرفدنیافریفتهنشوی 

همچونگلهایرزیکهاصلوجودشانکهاعلامکنندهبهاراست.

اصالتداردنهآنزیبایی

 کهبهروزیازبینرفتنیوفناشدنیست

ناگهانعتابمکردی 

ایندوستداشتنبااقتدارومحکم 

وباقوةوتقدیسشدهرامبادا 

بهپوشالهایصرفااحساسیملبسکنی 

عشق،عقابی،بلندپرواز 

کهجایگاهشدرآسمان 

باشدنیست 

عشقمجریاست 

درسیلابزندگیروزمره 

شاپرک

بهناموحیکننده 

حقبرقلبوجانطالبعشقازلی

امیدم 

آرامشخیالم 

آرزویتقدیرم

تسبیحوعقیقشبهایقدرم

مناجاتسحرروزهایآخر 

رویایمحبوبام

امینعشقام

کیانهستیام 

حیدرلافتیام 

کجایی؟

درساحلعشق 

مندرکشتینوحبهانتظارتایستادهام

جزایرنازراازدورتماشامیکنم

تابانوازشموهایمجزرخوشبختیرابهرخسواحلبکشانم،

منبارخمهام 

دنیارومیشناسانم 

 نگیندنیا

بیانگشتسلیمانم 

سرابمحضاست 

.

.

.

.

اینشعرهاکهبرزبانمساریمیشود

ازنهاددردمندوپرعشقیاست 

کهتوخالقاشبودی 

وقتیازل 

 اسمتورا

بر  رویقلبمحکمینمود

منعاشقچشماتشدم 

نهروحیبودنهدلی

چیزینمیدانمازاین 

شیداییودلدادگی

تورا

بهیادتماماسماءالحسنیخداوند 

دوستمیدارم

تورا 

بهخاطرمنتهیالیهعشقدوستمیدارم

تورا 

بهجایتمامشهدایی

 کهدرککردهامدوستمیدارم

تورا 

بهاندازهخودت،اندازهآنروحبزرگوارتدوستمیدارم 

تورا

بهاندازهمهرومودتآدمی

 کهدرادوارتاریخکهبهماارثرسیدهاست 

دوستمیدارم

تورابهخاطر 

داغلالههایوحشی

بهیاد 

نفسگرمنوزاداناینسرزمین

وبهشوق 

سپیدهدمهاییکهبهانتظارتامیناللهمیخواندمدوستمیدارم

اماخودرابرایدوستداشتنتودوستمیدارم

.

.

.

.

یکسوالیاستکهپاسخاشرافقطتومیدانی

مجنونمن 

توباپروانهیحوالهشدهیمنچهکردی؟

ندادادی 

لیلیمن 

دریایمن 

عشقزیبایمن 

آرامشرویایمن 

ما

 امانتعشقرابردوشگرفتیم 

همانکهآسمانوزمیننتوانستقبولکند.

تاپروانهروحاترا 

بهمعراجقابقوسیناو

بسماللهالرحمنالرحیم

سلاممادرعزیزم

منمدخترت

یادتباشدمادرجان 

خاطراتبرایعتیقهکردنمحبتنیست

برایاحیایدوستداشتنهست 

مادرقابخاطراتویادها 

دوستیراحبسنمیکنیم

انرادرطرحینودرمیاندازیم

 بهخودمانهدیهمیکنیم 

هدیهامسالمنبهخودت 

تولدتمبارکبانویخردادیخاصوشاعری 

کهمرزبیستراردکردیواردبیستویکسالجذابودلنشینشدی 

ثمرهاتازسالقبل  چیست؟

انقلابایدلاورانهوقلدرانه.

علیهکیوچه؟

علیهعقایدوباورهایبیارزشخودم 

وجایگزینکردنگلونهالایمان 

جایعلفهایهرزتردیدوشک

منگویایکسالرشدکردهام

اماروحوقلبوعقلامدهسالرشدداشته.

انسانهایزیادیراشناختمودیدمومحکزدم

انهابهمنیاقوتوزمردوفیروزهوالماس 

 مرواریدهایارزشمندیدادند

بعضیهایشانبالبخندشان

بعضیهایشانباوفاداریشان

بعضیهایشانباخنجرخیانتشان

یعضیهایشانبالگدگوبکردنارزشهایم

بعضیهایشانباعشقوبزرگواریشان.

هرگزوقتیشمعبیسترابه 

جهانمرگوتولددعوتمیکردم

تصوراینهمهانقلابوجنگدروننفسو 

حرکتاصیلجوهروجودمرانداشتم 

امافقطذکرلاحولولاقوةالابالله

مراپایدارنگهمیدارد

تارسیدنبهوصالنورالله

قدمیبیشنمانده

شاعردرونمبرخیزوباتلاش 

تاسالدیگربرسبهحوالهیمولایت 

امیرالمومنینعلیعلیهالسلام

وعیدیاترادریافتکن.

ازیوسفزهراسلاماللهعلیها

نورایتومنتظرست

مادرجان 

منعاشقانه 

ازآنجهانازلیوابدیالست

بهترینهدیه

 راازخداوندزیباییهاوعشق

میگیرم

ودررویاصادقهات

تقدیماتمیکنم

مادرجان 

خیلیدوستتدارم

انتهاینامهمن 

دخترشیرینوبهشتیات 

نورایتو.


بسم الله الرحمن الرحیم

.

عشقبهزبانکودکان

روزتولدتبرایخودتیکشاخهگلبخری

قربانصدقهخودتبروی

بهتمامدنیالبخندبزنی

ازاینکهدوبارهیکسالوجودزیبایت 

رامهمترکرده 

وتورابهانسانهایعاشقپیوندداده

تادررویاهاوبیداریهایت 

شریکخوشیوناخوشیهایشانشوی.

یکدرختبکاریوارزویکنی

 میوهگیلاساتآبداروتبدارباشد 

مثلحالتبدارخودت

شعربرایتولدتبگوییازحالخوشت

وتشکرکنیازخدایتکهاین 

جملاتزیبارابهقلبتالهاممیکند 

دستباباومامانببوسیکهبهترینهدیهدنیا 

لبخندبوسههایشانبرچشمانتوست 

ازرفقاودوستانیکهدرشلوغیدنیا 

بهیادتهستند 

وباجملاتمحبتآمیزشونگلدرونت 

راشکوفامیکنند

ولیرقصاینجهانوقتیکاملمیشود

کهماهمجنونتولدتراتبریکمیگوید 

وتوهمبهماهمنیرمیگویی 

ایمهتومرابهیادداری 

بهترینهدیهدنیاست.

عشقوقتیاست 

کههنوزشمعهایفوتنکردهات 

راباارزوهاینرسیدهاتتقسیمکنی 

وهرشمعبهاییکارزوست

وبسیاربسیارشیرینتر 

لبیکواجابتخدایمنانوعزیزووهابهست 

برارزوهایبندهیکوچکاش

انزمانتنهاحسدنیااینهستخدامنتظراست 

کهتقدیرتراامضاکند 

وشمعهایتتبدیلبه 

ارزوهایتشوند

امسالکهشمعهارامثل 

قطراتشبنمروشنکنم 

برایهرشمعیکنامونشانمیزارم 

تابدانمکدامشمعبرایکدامآرزوست.

گل 

گل 

وگلخیلیحکایتغریبیاستعطرشیوایبهار.

اماانزمانکهجهانمیگویدتولدتمبارک 

 خردادیجذابوخاص

امادلنوشتههایمنهنوزتمامنشده 

بازهمازازلتاابد 

مینویسمچهخوبمیشود 

کهتولدمدرانجهانباقی

همینروزباشد

وقتیبستنیرامثلمعجونحیاتمینوشی 

فقطمحبتازجنسنورهست 

کهدرجریانروحتجاریست 

اریاینهستفلسفه


بسم رب السماوات والارض 

گاهیدرآسمان

غرقمیشوم 

درتپشخورشید

سینهامرامیگشایم

برایابرهاازغمهایم نقلمیکنم 

تاهدیهغمهایمرابرایآسمانزیبابفرستم 

وبهجایشآسمان 

بارانشادیورحمتبرایمنازلکند

آسمانتجلیگاهایمانمنهست 

هروقتدرتنگناوسختیایستادهام 

نگاهیمینمایمبهآسمان

 وگویمآنخالقیکه 

اینعرشرااستوارکرده  (ثماستویعلیالعرش)

تاجایگاهمتعالیدستهایکوچک 

منبرایمناجاتهایمباشد.

حالمگرمیشودکهمراقب 

قطرهکوچکجوهروجودمننباشد 

آریآسمانمفروملجاٰ

 روزهایبیتابیمنهست 

یاداورایمانامهست.

اماآسماندرجبروتوشکوهخالق

نشان زیبای دیگر ی هم دارد


طه 

آرامشرویاست  

درایامبیتابیومصیبتزدگی 

فقطآبیدلبرانهآسمانهست 

کهجسممجروحامرا 

بهصبروبردباریمیخواند

حرکتابرهاگردشروزرانشانمیدهند

وانگاراینمصراعلسانالغیب 

راتمامابرهاهمخوانیمیکنند

دائمایکساننباشدحالدورانغممخور 

،.  

شررهایتابناکخورشید

 نویدومژدهیفرارسیدن 

خواهربهار رابهمنمیدهند

ویعنیهنگامخداحافظیست 

ایخردادحماسیمن.

ایماهکههمیشه

 برایمپرخاطرهترینوزیباترین هستی نهچونماهمیلادمهستی 

چونیککمالوعرفانوعشقخاصی

 همیشهدرتونفسمیکشد

هنوزهممنباآسمانرابطهدارم.

رابطهییکمریدکهبهدنبال

 نهایتوغایتاشهست 

هستیتپندهمن 

درنیستیروزهایسختوطولانی 

فقطنگاهبهوسعتبیکرانهتو 

اوهامترسرامیزداید 

ازگوهرعقلام.

ایآسمانکویر  ،درشبها 

اقیانوسالهامات 

شاعر درونم میشوی  

ماهمنیررانشاناممیدهی 

تاچشمانمقرصقمررا 

درصندوقچهقلبامحبسکنند 

ولیآیامیشودماهرادرقلبات 

پنهانکنیوونورشرامخفی!!

منخوبدریافتهام 

وقتیبارانشعرهایم 

اسم

بهنامپروردگارصبح 

سلام 

ایمسافر 

ایرفیقهمراه 

ایسالارقلبها

درطوفانسواحلنیلگون 

چهمیکنی؟

میگوییلیلیجانخستهای.

هنوزخیلیزوداست 

لیلیبیدارشو.

صبحصادقمانطلوعکرده 

منگویم 

مجنونمن 

منتنهازمزمنوریرامیبینم

کهدرتیرشرربار 

قولشرابهمندادهبودی.

برایآبحیاتنیازینبود 

بهسواحلنیلگونبروی

توگویی

لیلیمن!

همیشهبهترینهارومگربرایتنیاوردهام 

رسمادبرا 

فراموشنکردهام 

دورازمروتوانصافاست 

کهخاکعشق  رابهرسمتربتبرایتنیاورم.

اندکیصبربایدت.

لیلیجانام 

هدیهخدایم 

آرامشمن.

 .

صدایمسافربهچشممیخورد

بویآشنایعشقرامیشنوم

اما

ایکاش 

لیلیزندهباشد 

لیلیزندهای؟ 

لیلیهنررادرآندیدکهبمیرد 

قبلازآنکهبمیرانندش

مجنونبینشانم 

رادرصبحگاهیزیبایافتم 

در  کانالیپرتبوتاببرسجدهاشعشقدادم 

ودراروندانتظاریکعاشقانهآرامبرایشسرودم

ودربلهبرونقلبهابهرسممحبت 

بهیادشزیردالانبارانمناجاتکردم 

تایوسفگمگشتهامبازگردد

ودرقطارآرزوها 

فاتحهیعشقامرابهاهلنورفرستادم.

بایاعلیهایش 

برسجدههایم 

مهررضوانرامیزنم.

بااشکهایش 

صیحهبرقلبامنواختهمیشود.

بااستغنایوجودش

روحامبهمعراجمیرود 

مجنونبینشانامگفت؛

لیلیمنازتوحیترندیدهام 

گواهسخنمن 

همانچشمهجوشانیست 

کهازنرگسهایخمارتمیترواد 

مجنونمن 

کاشمهرتبهدلمنمینشست.

ایکاشباهمهوجودمسرشتهمیشد 

کهبهیکاشارتازسویتو 

میرفتمبهکامخلیجهاوتنگهها 

تاجهانیانبدانند 

ولایتعشق 

معجزهایست